در تاریخ اسلام روایت های زیادی مبنی بر اهانت به ائمه و اولیای اسلام را بارها و بارها شنیده ایم از خاکروبه ریختن بر سر پیامبر ( ص) و اهانت به علی (ع) گرفته تا استهزا مالک اشتر در بازار !
مالک اشتر لباس سادهای از کرباس به تن و از همان کرباس عمامهای به سر داشت.یکی از بازاریان سبک سر ظاهر بین،که عقل او فقط در چشمش بود جلوه مغازه خود نشسته بود و از فرهنگ مناسبی برخوردار نبود،به منظور استهزاء و دست انداختن،یک شاخه سبزی را به سوی مالک پرتاب نمود،وی در حالی که ناراحت شده بود،به یاد آیه قرآن افتاد،که میفرماید:«و عبادالرّحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما؛بندگان خاصّ خدای رحمان،آنهایی هستند که با آرامش و بدون تکبّر روی زمین حرکت میکنند و آن گاه که جاهلان و افراد ناآگاه آنان را مورد خطاب مسخره آمیزقرار میدهند،به آنها سلام میگویند و با بیاعتنایی و بزرگواری به راه خود ادامه میدهند».(سوره فرقان،آیه 63)
بدین جهت مالک،حلم و خویشتن داری ورزید و بدون عکس العملی به راه خود ادامه داد.
یکی از بازاریان، که مالک را می شناخت،با مشاهده آن صحنه به مرد مسخره کننده گفت:وای به حال تو،آیا میدانستی این چه کسی بود،که به او اهانت کردی؟!
مرد اهانت کننده وقتی اظهار بیاطلاعی کرد،همسایه او گفت:این مالک اشتر،صحابی بزرگ امیرالمؤمنین(ع) و فرمانده کل قوای نظامی او بود.
مرد اهانت کننده وقتی متوجه شد به چه کسی اهانت روا داشته،سخت مضطرب و پریشان شد و با عجله به جست و جوی مالک اشتر پرداخت،تا هر طور شده از او عذر خواهی کند و خطای خود را جبران نماید.
بالاخره مرد،مالک را در مسجدی یافت در حالی که مشغول نماز بود،با هراس اندکی صبر کرد تا نماز مالک تمام شد و آن گاه خود را روی پای وی انداخت تا با عذرخواهی پای او را ببوسد!ولی مالک او را از این کار بازداشت و در جواب مرد، که میگفت من تو را نمیشناختم و اکنون از خطای اهانت آمیز خویش عذر میخواهم،گفت:به خدا سوگند،من به مسجد آمدم که برای تو دعا کنم تا خداوند از جرم و خطای تو در گذرد.